((تو همين امروز ظهر، نماز ظهر را در خانه خودت مى خوانى )).
همانگونه كه فرموده بود، هنگام ظهر مرا از زندان آزاد كردند و نماز ظهر را در منزل خودم خواندم و من از نظر مخارج زندگى در فشار و تنگدستى بسر مى بردم و مى خواستم در نامه اى كه براى آن حضرت نوشتم ، از او بخواهم كه كمك مالى كند ولى شرم كردم آن را بنويسم لذا به خانه ام رفتم ، آن حضرت صد دينار براى من فرستاد و به من نوشت :
((هرگاه نياز پيدا كردى شرم و ملاحظه نكن ، آن را از ما بخواه كه به خواست خدا، آنچه بخواهى به تو خواهد رسيد)).
اسمش ستارخان بود،شاید هم باقرخان
شجاع بود و نترس،در دوران استبداد که نفس کشیدن هم جرم بود،با کمک دیگر مبارزان ترک،در برابر دیبکتاتوری ایستاد.او برای مردم ایران،آزادی می خواست ودر این راه،زیست و مبارزه کرد و به تاریخ پیوست تا فرزندان این ملک،طعم آزادی و مردمسالاری و رهایی از استبداد را بچشند.
یه روز یه رشتی بود.
اسمش میرزاکوچک خان بود،میرزاکوچک خان جنگلی
او می توانست از سبزی جنگل های شمال و از دریای آبی اش لذت ببرد و عمری را به خوشی وآرامش سپری کند.اما سرزمینش را دوست داشت و مردمانش راو برای همین در برابر ستم ایستاد،آنقدر که روزی سرش را از تنش جدا کردند.
یه روز یه اصفهانی بود.
اسمش حسین خرازی
وقتی عراقی ها به کشورش حمله کردند،جانش را برداشت و با خودش برد دم توپ و گلوله و خمپاره. کارش شد دفاع از مردم سرزمینش،ناموسشان و دینشان.آنقدر جنگید و جنگید تا در یکی از روزهای آن جنگ بزرگ،خونش بر زمین ریخت و خودش به آسمان رفت.
یه روز یه.
یه روز یه ترک و رشتی و فارس و کرد و لر و اصفهانی و عرب و.
تا اینکه یه عده رمز دوستی مارو کشف کردند و دست به کار شدند تا قفل دوستی مارو بشکنند و از آن پس،(یه روز یه .بود)را کردند جوک،تا این ملت به جای حماسه های اقوام این سرزمین که به عشق همدیگر،حتی جانشان را هم نثار کرده اند،به جوک ها،طعنه ها و تمسخرها سرگرم باشند.
بحارالانوار-جلد44-صفحه242-243
درباره این سایت